آینه

ساخت وبلاگ
دیشب خواب خاله رو دیدم. وقتی از خواب پریدم ساعت 4:10 بود. اذون ساعت 3:50 بود. به نظرم خواب درستی بود یعنی شیطانی و چرت و پرت نبود. نیکی و نیکزاد نصفه شب اومده بودن تو تخت ما. خوابم دوباره تو خونه ای که همیشه تو اینجور خوابهام هست اتفاق افتاد. معمولا یه خونه بزرگ روی یه تپه س که یه شباهتهایی به خونه باغ داره. ولی این خونه گاهی اوقات میبینم که خیلی بی در و پیکره و من همش نگران بودم کسی بیاد تو. یه عالمه پنجره های بزرگ داشت که همه باز بودن.توی خونه مامان و علی و خاله مرضیه و خاله اکرم بودن. یعنی اینها رو دیدم. یه سری کارگر هم داشتن انگار اونجا کار میکردن. من خاله رو بارها بغل کردم و بوسیدم. حتی یادمه پشت گردنشو بوسیدم مثل وقتی گردن نیکزادو میبوسم و انگار ازش خواستم برام دعا کنه. خاله رفت وضو گرفت و با چادر نماز رفت تو اتاق و وقتی درو میبست با خنده گفت میرم برای پنج شنبه آماده شم. یه همچین چیزی... دقیق یادم نیست انگار یه مهمونی بود پنج شنبه.نکته خواب این بود که خونه برزخیم که همیشه تو خواب میبینمش یکم اوضاعش بهتر بود و کارگرها هم داشتن توش کار میکردن یعنی کارهایی که دارم میکنم فایده داره. فقط این ترس و عدم امنیتی که اونجا حس می کنم نمیدونم چیه. چرا همش میترسم دزد بیاد اونجا؟ چرا امنیت نداره؟ یعنی باید چیکار کنم؟چند وقت پیش افسانه خوای دیده بود من لباس سیندرلایی پوشیدم و میخواستم پرو کنم. میگفت این خواب گلوگاهه. هوشمندی و سخنوری شیوا. رشد و موفقیت در دست احداث. خودم فکر می کنم دارم تو مسیر درستی پیش میرم ولی سرعتم کمه و به اندازه کافی تلاش نمیکنم. آینه...
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohajer59o بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 14:01

دارم سعی می کنم متمرکزتر زندگی کنم. صبحها که میرسم اداره اول نیم ساعت میرم پیاده روی بعد با دولینگو چند دقیقه زبان (فرانسه، روسی، ترکی استانبولی و انگلیسی) میخونم. بعد چند صفحه کتاب از لیست کتابهایی که باید امسال بخونم رو امتخاب میکنم و میخونم و بعد میرم سر کارم و کمی کار میکنم و قراردادها رو میخونم و بعد هم ظهر موقع ناهار یه فیلم از لیست فیلمهایی که میخوام ببینم رو موقع ناهار خوردن تماشا میکنم. این نظم باعث شده احساس خیلی بهتری داشته باشم و احساس رضایت کنم. هرچند هنوز باید روی تمرکز داشتنم بیشتر کار کنم. علت عدم تمرکزم خوندن زیاد متنها پراکنده تو اینستاگرامه بنابراین دارم تلاش میکنم این مقدار چرخ زنی تو اینستا رو کم کنم. نوشتن باعث تمرکز بیشترم میشه و باید سعی کنم بیشتر بنویسم.دوست دارم در مورد نیکی و نیکزاد بنویسم ولی مثنوی هفتاد من میشه. نیکی خیلی لجبازی میکنه و کلمات بد استفاده می کنه. دیروز متوجه شدم که باید بیشتر برای حرف زدن محترمانه باهاش و گوش دادن به صحبتهاش با تمرکز زیاد درحالی که بهش نگاه می کنم و نوازشش میکنم وقت بذارم. انگار این بچه به دیده شدن خیلییی نیاز داره و ما ازش دریغ میکنیم چون همش در حال دعوا کردنش هستیم و اونم مجبوره از هر راهی برای جلب توجه استفاده کنه. آینه...
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohajer59o بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 14:01

خب خب خب من نمردم و زنده از این عمل بیرون اومدم هرچند دیگه کاملا آماده بودم ولی چیزهای دیگه ای پیش اومد.ماه آخر خیلی خیلی کند میگذشت. من هنوز تصمیم نگرفته بودم که پیش کدوم دکتر زایمان کنم. سه تا گزینه داشتم. دکتر سودابه متین، دکتر سهیلا عارفی و دکتر سکینه موید محسنی. تو اوج پیک سوم کرونا بود و من مجبور بودم هر کدوم رو حداقل یک یا دوبار برم تا بتونم تصمیم بگیرم. دکتر متین که به خاظر بیمارستان آرمان که خیلی بیمارستان کوچیک و جمع و جوری بود و یه بار به خاطر بالا رفتن فشارم اونجا رفتم و دیدم رد شد. خود دکتر هم خیلی خیلی جوون بود و من نگران بودم تجربه کافی نداشته باشه. دلم میخواست خود دکتر نصر عملم میکرد که اون هم اصلا عمل نداشت. پس پیش دکتر عارفی رفتم که طی تحقیقات اینترنتیم ازش خوشم اومده بود. اونم فقط از هفته 30 به بعد قبول میکرد که منم رفتم پیشش. مطبش شلوغ بود ولی برای خانمهای حامله همه چیز خیلی سریع پیش میرفت پس ازین جهت اوکی بود. خودش هم دکتر بسیار دقیقی بود. بیمارستان هم اوکی بود که بهمن و عرفان بود. تنها مشکل این بود که خیلی وسواس داشت. من کلا دو سه بار بیشتر پیشش نرفتم ولی هربار یه کار جدید برام جور میکرد هرچند بعدا فهمیدم که شاید بد نبوده این کارش. دفعه اول به واکسن کزاز گیر داد که رفتم زدم چیزی که هیچ دکتری تا اون موقع اصلا نگفته بود. بعدا فهمیدم یه بار برای عقد تو سال 88 زدم و هر ده سال باید تمدید بشه که حالا وقتش رسیده بود. دفعه بعد تو 33 هفته گفت که باید آمپول بتامتازون بزنم که ریه بچه تشکیل شه. منم چون یکم مشکل فشار داشتم و از بابت دیابت هنوز نگران بودم خیلی دودل بودم که بزنم یا نه که اون دو تا دکتر دیگه گفتن لازم نیست چون سابقه سقط نداشتم و اینکار یه مداخله اضافه ب آینه...
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohajer59o بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:00

چند روز پیش پسرعمه ام رو به خاک سپردیم. کسی که افتخار همه فامیل بود. با کلی سختی و بدبختی نیکزاد رو که مریض هم بود گذاشتم پیش مادرشوهرم و خودم با نیکی رفتم ختم. مسجد کجاست؟ اون سر تهران. رفت و برگشتم سه ساعت و نیم طول کشید و خوابیدن بچه ها تو ماشین و سختی بالا بردنشون و خوابوندن مجددشون. با خودم میگم من چیکار کردم که ارزش داشته باشه کسی بیاد ختمم؟ حالا سر خاک پیشکش. بگذریم که خیلی ها اصلا عارشون میاد برن سر خاک کسی و به محض اینکه طرف رو خاک میکنن میرن دنبال زندگیشون و هرگز یادشون نمیاد که همچین آدمی هم تو دنیا زندگی میکرده.من چیکار باید بکنم که ارزش داشته باشه و از من به یادگار بمونه تو این دنیا. آیا اصلا مهمه که چیزی تو این دنیا یادگاری بذاریم؟ ما که قراره برای همیشه بریم. الان من میدونم که پدر پدربزرگم کی بوده؟ تنها چیزی که ازش میدونم اسمشه که روی فامیلیمون مونده. دیگه چی میدونم ازش؟ محل تولدش. دیگه؟ هیچی. مطلقا هیچی. اصلا آیا اهمیتی داره؟ چون ما قراره بریم به ابدیت آیا اونجا اینکه تو جهان فانی اسمی ازمون باشه اهمیتی برامون داره؟ آینه...
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohajer59o بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:00